شب سرد


هر شب تنهایی

بر سنگ مزارم ننویسید که او تنها بود بنویسید بهترین دوست تنهایی بود

الان شبه سه شنبه

هوا خیلی سرده. داره بارون میباره. بارونِ خیلی شدید. اتاقم امشب خیلی سرده ، ولی نه به سردی وجودم. روحم خیلی سردتر از سردی هواست....

شاید تو هفته فقط یک یا دو روز سرد باشه ، یا در سال فقط زمستونا سرد باشه ولی احساس میکنم روحم هر روز سال سرده و همینطور داره سردتر میشه. شاید یه روز یخ ببنده.

امروز هم مثل روزهای دیگه خیلی سخت سپری شد. اینروزا خیلی تحت فشارم. از همه طرف.....    قبلا فکر می کردم که آستانة تحملم خیلی کمه یا اینکه تو روزمرگی کم میارم، ولی الان مطمئنم که اینطور نیست و هر روز دارم تو این فشارها خودمو میسازم.

اما به چه قیمتی ؟؟!!!!

تمام جوونیم داره میره. چشم بهم زدم دیدم 27 سالم شده . فقط دارم کار میکنم و تو روزمرگیهام و فشارهای دور و برم سرسختی می کنم. دارم پیشرفت می کنم و لی به قیمت از دست رفتن جوونیم / به قیمت له کردن احساساتم / به قیمت زمخت شدن روحم / به قیمت همة عواطفی که تا چند سال پیش از خودم سراغ داشتم. ( البته یه عاطفه مونده واسم)

یه روز چشم باز می کنم می بینم دیگه کار از کار گذشته و رمقی برای جاری شدن احساساتم ندارم و گوش و روحی نیست که واسش احساساتی بشم. و به همین سادگی همه چیز تموم میشه............................................

مثل نوشتن امشبم که کمتر از 10 دقیقه تموم شد. فقط فرقش با زندگی اینه که می تونم یه شبِ دیگه از نو بنویسم.......



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:,ساعت21:1توسط H.kH | |